۱۳۹۳ آذر ۷, جمعه

گپی با خودم، ۷ آذر ۹۳

سلام خودم! چطوری؟ خوبی؟

کجایی چند وقته پیدات نیست؟

چقدر عوض شدی!

حسابی قد کشیدی، ریش درآوردی!

بیا بشین یه چایی با هم بخوریم. آها... یادم نبود اهل چایی نیستی. چی دوست داری برات بیارم؟ بستنی خوبه؟ میوه هم داریم. نارنگی، پرتقال، موز... بگو دیگه! اصلاً بیا بریم بیرون یه ساندویچ با هم بزنیم! ناز نکن اینقدر. بدو حاضر شو بریم. هم یه قدمی می‌زنیم هم یه دلی از عزا در می‌آریم. ای بابا! می‌گم پاشو. باید حتماً با کتک بلندت کنم؟

اوه اوه، عجب کاپشن کثیفی! روت می‌شه با این بری بیرون؟ حالا چاره‌ای نیست، بپوش بریم؛ شبه کسی حواسش نیست. کلید یادت نره. می‌مونی پشت در، بدبخت می‌شیا!

بندشو نبستی هم نبستی، آخرین باری که این کفش‌ها رو واکس زدی  یادت می‌یاد؟

اوه اوه چه سرد شده هوا! بالأخره پاییزه دیگه، الان سرد نشه کی سرد بشه؟!

خودم چرا هیچی نمی‌گی پس؟ یه چیزی بگو، دلمون گرفت! مگه عزا گرفتی اینطوری رفتی تو لاک خودت؟ نمی‌خوای یه خورده به سر و وضع خودت برسی؟ نیگا نیگا! کچل شدی بدبخت! یه دکتر برو، دارویی دوایی چیزی بده! اینطوری کی حاضره زنت بشه؟ بگو دیگه! جان من یه چیزی بگو! اینطوری غمباد گرفتی که چی؟ دلمون کباب شد رفت!

آخ آخ گفتی کباب؛ گشنم شد. اینطوری که تو قدم می‌زنی ساندویچ رو باید برای صبحونه‌مون بخوریم! بدو دیگه! من دارم ازت جلو می‌زنما!

حال کردیا! هوا ابری و نمناک، تو هم که عاشق بارون!... اوخ! موبایلت داره زنگ می‌زنه! عیبی نداره جواب بده، من صبر می‌کنم تا حرفت تموم بشه.

خب کی بود حالا؟ کلک! نکنه... آره؟ تو هم؟

شوخی کردم بابا! می‌دونستم از تو بخاری بلند نمی‌شه.

***

خب چرا حرف نمی‌زنی پس؟ د آخه مگه قهری با خودت؟ اصلاً تقصیر منه که سعی می‌کنم روحیه‌تو عوض کنم. تقصیر منه که با هزار کوفت و بدبختی که دارم، بازم دلم نمی‌شینه بهت سر نزنم. فکر کردی فقط خودت کشتیات غرق شده؟ فکر کردی فقط خودت تنهایی؟ فکر کردی فقط خودت آرزو به دل موندی که وقتی داری قدم می‌زنی دست جفتت تو دستت باشه؟ به خدا منم تنهام! منم بی‌کسم! منم هر چی می‌دوم، هر چی این طرف و اون طرف می‌زنم، بازم امروز و فردام عین همه! منم شب‌ها افسردگی میاد سراغم! منم با وجودی که دور و برم پر از آدمه، انگار تنهاترین آدم دنیام. منم مریضم، منم دست و دلم به هیچ کاری نمی‌ره. فقط تو نیستی، بدبخت! خودخواه!

منم چند ساله که گریه‌م نمی‌گیره.

رد نشو... بهت گفتم رد نشو بی‌شعور... همین‌جا بود. چیه؟ چرا وا نستادی؟ همبرگری همینجا بود.

چیه؟ نکنه پول نداری؟! دست کن تو جیبت ببینم! هر چی داری رو کن!

سه هزار تومن؟! شوخیت گرفته؟ با سه تومن می‌خواستی بیای همبرگر بخوریم؟ حالا درسته که یکی هستیم و خرج اضافی نداریم، ولی آخه کدوم خری با سه تومن همبرگر به تو می‌ده؟! ای خاک...

خیلی‌خوب. فهمیدم. برو چارراه پایین، اونجا یه فلافلی هست. نمی‌تونیم بعد از این همه راه گرسنه برگردیم که! ببین هیچی واسه نوشابه داری؟


***

زهر مار! حرف بزن دیگه. خوب حالا، قهر نکن. ببخشید! تقصیر من بود! چیکار کنم؟ خب منم که فرشته نیستم.

حالا که فکر می‌کنم می‌بینم چقدر خصوصیات مشترک داریم! هر دوتامون زود قهر می‌کنیم، هر دوتامون بلد نیستیم گلیم خودمون رو از آب بکشیم، هر دوتامون بلد نیستیم حقمون رو بگیریم، هر دوتامون لاغر مردنی هستیم، هر دوتامون تنهاییم، هر دوتامون دل‌شکسته‌ایم... تنها فرقمون اینه که من خیلی بیشتر از تو حرف می‌زنم! خب آدما با همین تفاوت‌هاشون قشنگن!

راستش چند وقتیه یه چیزی توی دلم مونده، نمی‌دونم چطوری بهت بگم. گفتم امشب ساندویچ رو بهونه کنم تا بتونم باهات یه گپی بزنم. چطوری بگم؟ راستش... خیلی وقته دلم می‌خواد از تنهایی در بیام. دیدم هیچ کس تو زندگیم به من از تو نزدیک‌تر نیست. با هیچ کس بیشتر از تو تفاهم ندارم. تو از همه بیشتر تو زندگی من تأثیر داشتی. راستشو بخوای یه جورایی قلبم فقط برای تو می‌زنه.

اِ... رسیدیم! می‌خواد ببنده! زود باش، شاید یه چیزی داشته باشه.


***

مزش چطوره؟ نوشابه هم گرفتی؟ یه وقت تعارف نزنیا! اخماتو وا کن دیگه! ناسلامتی بعد از مدت‌ها با هم اومدیم هواخوری!

به پیشنهادم فکر کردی؟ اینقدر استخاره نمی‌خواد که! تو که منو خوب می‌شناسی. از آمریکا که نیومدم! از بچگی با خودت بزرگ شدم!

خودم جان! یکّلام! با من ازدواج می‌کنی؟


***

وایستا دیـــوانــــه! مگه حرف بدی زدم؟ حالا چرا اینقدر تند می‌دویی؟ احمق!

آها! باید این چک‌ رو می‌خوردی تا آدم بشی! بگیر! آها! آها! اینم دوتا دیگه تا حسابی حالت جا بیاد! می‌خوای سرت رو بکوبی به دیوار؟ بکوب! بکوب! نه بکوب! چرا شک داری؟ می‌ترسی مردم نیگات کنن؟ نترس!‌مرد باش! داد بزن! بگو! بگو من می‌ترسم با خودم ازدواج کنم. بگو من با خودم غریبه‌م. بگو من خودم رو به خودم محرم نمی‌دونم. نترس بگو!

بدبخت! من برای خودم و خودت می‌گم! تا کی می‌خوای تنها بمونی آخه؟ مگه نمی‌گفتی نمی‌خوای یه نفر دیگه رو به خاطر خودت بدبخت کنی؟ خب من که یه نفر دیگه نیستم! من خودتم. خود نامردتم.


***

نکن! ولم کن! نمی‌خوام! نمی‌خوام وقتی از ته دلت نیست نازم کنی! چیه؟ چی شده زبون وا کردی؟ اون موقع تا حالا چرا لال‌مونی گرفته بودی؟

خیلی‌خوب، بسه دیگه، قهر نیستم. نکن! باشه گریه نمی‌کنم.

آره خوش‌مزه بود، دستت درد نکنه.

آره... درسته... اوهوم... می‌فهمم... راست می‌گی... آره، ولی دلیل نمی‌شه عزیز من! این سختیا واسه همه هست. فقط تو نیستی.

چی؟ جدّی می‌گی؟ موافقی؟ آی لاو یو من! عاشقتم پسر!


***

کفش‌هات رو همین جا در بیار. جلوتر نبر، کفِش گلی شده، موکت رو کثیف می‌کنه.

باورم نمی‌شه پسر، امشب شب زفاف ماست. اصلاً باورم نمی‌شه، بالأخره سر و سامون گرفتیم.

تلویزیون ملویزیون رو بی‌خیال شو جون دوتایی! ناسلامتی تازه ازدواج کردیم. بیا بریم تو اتاق.

بیا بپر رو تخت...!

ببین ازدواج با خودت چقدر مزایا داره! نه به تخت‌خواب دونفره نیاز داری، نه به کاندوم. با خرج یه نفر، دونفره زندگی می‌کنی.

خب لباست رو در بیار ببینم! نه، بذار خودم درش بیارم، می‌گن حالش بیشتره! اوه اوه نیگا کن! چه هیکلی داری!... نه بابا مسخره چیه؟ راست می‌گم جون تو. یه خورده به خودت برسی، حسابی رو فرم میای.

واستا ببینم، مسواک نزدی؟ آخه کی موقع عشق‌بازی با دهن کثیف لب می‌گیره؟ نه من خوشم نمی‌یاد. باید بری مسواک بزنی.

چی؟ حال نداری؟ یعنی چی حال نداری؟ همین که هست؟ منظورت چیه؟ یعنی تو به خواسته‌های من اهمیت نمی‌دی؟ من که چیز زیادی ازت نخواستم! گفتم برو مسواک بزن.

چی؟ من غرغر می‌کنم؟ حیف من که حاضر شدم با این هیکل قناست باهات جفت‌گیری کنم.

خودت حرف دهنتو بفهم. تو آدم نیستی. لیاقت تو همون تنهاییه.

حیف! حیف من که این همه تلاش کردم تا خوشحالت کنم. حیف من که این همه راه باهات اومدم که شب گرسنه نخوابی. حیف! واقعاً حیف!

باشه! نیازی نیست بگی! خودم گورمو گم می‌کنم. می‌رم با خودم ازدواج می‌کنم، نه با توِ لعنتی...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر