تعریف خرافه: خرافه هر آنچیزی است که شما انجام میدهید یا به آن اعتقاد دارید و دلیلش را نمیدانید، یا خیال میکنید که دلیلش را میدانید ولی در واقع این فقط خیالی پوچ است!
باور کنید اگر بگوییم نیمی از اعتقادات ما خرافی است، بیراه نگفتهایم. تاریخ نشان میدهد که انسانها از ابتدا همینطوری بودهاند؛ یعنی مرتباً به چیزی اعتقاد پیدا میکردهاند و بعدها آن چیز به عنوان خرافه نگریسته میشده است و سپس اعتقاد جدیدی جای آن را پر میکرده که خود بعداً به عنوان خرافه شناخته میشده است؛ و این روند همچنان ادامه داشته و دارد.
نکتهی فانتزی و سرگرمکنندهی ماجرا آنجاست که در هر دوره از تاریخ، کسی باورش نمیشود که خرافی است. همه فکر میکنند پیشینیان خرافی بودهاند، یا حد اکثر آن پیرمرد همسایه که موقع نماز جن و شیطان را از شانههایش فوت میکند، خرافی است و من نیستم. مخصوصاً در قرن حاضر و با پیشرفت تکنولوژی، این خیال باطل به همه سرایت کرده است که به دلیل دستآوردهای علمی، ما دیگر خرافاتی نیستیم (دلیل و مدعایی که هیچ ربطی به هم ندارند و خود یک خرافه است).
امّا ظاهراً همهی ما خرافی هستیم، و این خرافه گاهی چنان در تار و پود افکار فردی و تعاملات اجتماعی رسوخ کرده، که نسبت به آن کاملاً ناآگاهیم و میگذاریم تا با خیال راحت در زندگی ما تأثیر بگذارد.
خرافه چگونه به وجود میآید؟
خیلی راحت. به داستان معروف زیر توجه کنید:
«روزگاری در یکی از مشهورترین معابد بودایی استاد بزرگ مراقبهای بود که گربهای بسیار دوستداشتنی و ملوس داشت و در کلاس درس و مکاشفه همیشه آن را نوازش کرده و از بودن او لذت میبرد. روزی استاد بزرگ از دنیا رفت و راهبان برای احترام به او اجازه دادند تا گربه که به محیط کلاس عادت داشت و مورد نوازش شاگردان قرار میگرفت آنجا بماند. این معبد که سالانه صدها زائر و دهها بازدیدکننده از معابد دیگر داشت باعث شد تا ماجرای گربهای ملوس که در جلسات مراقبه و مکاشفه حضور دارد همهگیر شود. سال بعد گربه هم مُرد و راهبان که با گربه الفتی یافته بودند، گربه دیگری همشکل او پیدا کرده و به معبد آوردند. معابد دیگر شروع به آوردن گربه در مراسم مراقبه کردند، چون بر این باور بودند که روح مقدس گربه باعث تعالی روح شاگردان آن معبد و تربیت اساتید فراوان شده است. سالها گذشت. قرنی دیگر آمد و مقالههای فراوان بر اهمیت حضور گربه در مراقبه و تزکیه نفس نوشته شد. استادی دیگر رسالهای در باب «روح بزرگ گربه» نوشت که مورد توجه عوام قرار گرفت. او در رسالهاش نوشت که «گربه باعث تمرکز روح انسان بر نیکی و از بین بردن انرژی منفی است». برای یک قرن گربه به عنوان نماد و سمبل اصول دینی و مدیتیشن در نظر گرفته شد. گربه تقدیس شد و مخالفانش محکوم شدند.»
دنیای ما پر از گربههایی است که روزی وسیلهی سرگرمی استادی بودهاند و حالا به عنوان موتور موفقیت ولی کاملاً بیربط با هدف، لای دست و پای ما پرسه میزنند و هر بار که ما را به زمین میاندازند، تقصیر را گردن مرغ همسایه میاندازیم که حواس گربهی موفقیت ما را پرت کرده است.
خرافات مدرن چیست؟
این خرافههای مدرن و پنهان چیستند که ما نمیتوانیم به راحتی آنها را بیابیم و از زندگیمان بیرونشان کنیم؟ راستش را بخواهید تعداد این خرافات آنقدر زیاد و ساختارشان آنقدر پیچیده و دامنهی تأثیرشان آنقدر وسیع و عمق نفوذشان به قدری عمیق است که اگر آحاد ملت دنیا در یک حرکت مقدّس با یکدیگر بسیج شوند، نمیتوانند لیست کاملی از آنها به دست دهند.
با این وجود از میان خرافههای پنهان، چند مورد آشکارتر را پیدا کردهام که فکر میکنم ذکرشان خالی از لطف نیست:
خرافات، گروه اول: خرافات مربوط به فرهیختگی
۱− «هر چه بیشتر بخوانم، فرهیختهتر میشوم!» معیار سنجش خیلی از افراد برای «فرهیختگی»شان، تعداد کتابهایی است که در کتابخانه تلانبار کردهاند؛ فارغ از اینکه خواندهاند یا نخواندهاند، به مفهوم پی بردهاند یا نبردهاند، و آراء نویسندهاش را کورکورانه پذریرفتهاند یا آگاهانه. این افراد، به دیگرانی که کمتر کتاب میخوانند (یا تقریباً نمیخوانند) به عنوان بیسواد و ناآگاه نگریسته و اصلاً به ذهنشان خطور هم نمیکند که تنها راه فهمیدن و یادگرفتن، کتاب نیست.[۱]
۲− «هرچه بیشتر سخنرانی کنم، فرهیخهتر هستم!» این خرافه در کوپههای چهار یا ششنفرهی قطارهای مسافربری به خوبی قابل مشاهده است. همیشه در این کوپهها یک انسان لاییک[۲] وجود دارد که معمولاً کنار پنجره مینشیند! یک جرقه از صحبتهای سیاسی کافی است تا سفر چندساعتهی شما، با سیلی از سخنان تند، در ظاهر منطقی و یکهتازانهی این افراد، ویران شود.
۳− «هرچه کمتر سخنرانی کنم، فرهیختهتر هستم!» برخی هم هستند که افکارشان به همان تندی است، اما لالمانی میگیرند! فکر میکنند دیگران به هیچ عنوان لایق سخنان آنها نیستند. حتی وقتی بهشان چای تعارف میکنیم، جواب رد را با ابرویشان میدهند، نه دهنشان. این اشخاص گمان میکنند، در دنیایی دیگر به سر میبرند؛ دنیای دکارت، دنیای نیچه، دنیای مارکس و کلّاً دنیای هر نوع متفکر غربی! و حالا اشتباهاً و بدون آنکه دلیلش را بدانند، افتادهاند وسط کُرهی بیسوادان و کودنها.
۴− «من وبلاگنویسم، پس فرهیخته هستم!» یک وبلاگ بسازید و آن را از مقالات و کلمات قلنبه پر کنید تا فرهیخته شوید! واضح است که ماهیت عمل هر فرد است که میزان فرهیختگی وی را نشان میدهد، نه توانایی او در استفاده از کلمات عجیب یا نقل قولهایی از کتب نایاب! این خرافه میتواند در رنگها و طرحهای مختلف و به صورت کاملاً مخفی، به شغل خطیر روزنامهنگاری هم سرایت کند.
۵− «من فرهیخته هستم!» طبقهبندی افراد به دستههای «دانا» و «نادان»، حتی با هر عبارت محترمانهی دیگری، نشان آن است که یک خرافهی خطرناک در جوامع بشری ریشه دوانده است. منظور من این نیست که واقعاً آگاهی و عرفان همهی افراد جامعه با هم برابر است؛ خیر. خرافهی اصلی آن است که گمان کنیم عبارت «فرهیخته» مانند یک برند است که هنگامی که بر یقهی پیراهن ما قرار میگیرد، اعتبار ما را به عنوان یک فرد مفید برای جامعه تعیین میکند.
خرافات، گروه دوم: خرافات مربوط به استانداردسازی
مدّتهاست که همهی انسانها، از این دستهی خرافات در عذاباند و دلیلش را نمیدانند. آدمها همیشه به روتین کردن و استانداردسازی خیلی اهمیت میدادهاند. مهم آنکه سرعت این روند از آغاز عصر صنعت، چندچندان شده است. استانداردسازی در بسیاری از علوم و صنایع، امری واجب است؛ اما مشکل از آنجا شروع میشود که این فرایند نه تنها تبدیل به یک عادت، بلکه تبدیل به یک حکم مقدّس در تمام زمینهها شود. نمونههای زیادی از انواع استانداردسازی هستند که من فقط یکی از آنها (و احتمالاً مهمترینش) را میشناسم:
۱− استانداردسازی آموزش و پرورش: روایت است که نظر اینشتین در مورد نبوغ خودش این بود که نه تنها او بلکه همهی انسانها نابغه هستند، اما اینکه توقع داشته باشیم همه در زمینهی فیزیک نابغه باشند، مانند این است که از ماهی بخواهیم همچون میمون از درخت بالا برود!
سازمانهای مسئول تعلیم و تربیت، انسانها عصر حاضر را مواد خامی میبینند که باید وارد کارخانه شده و در قالبهای یکسانی که از پیش تدارک دیدهاند، به شکل محصولات مورد انتظار صاحب کارخانه درآیند.
آقای «کن رابینسون»[۳] یکی از متخصصان برجستهی تعلیم و تربیت، طی سخنرانیاش در TED این موضوع را به خوبی توضیح میدهد. از نظر آقای رابینسون سیستم آموزش و پرورش امروز، بر پایهی ایدههایی بنا شده است که در زمان انقلاب صنعتی شکل گرفتند. این ایدهها میگویند انسانها باید برای تسریع روند تولید کالا و خدمات به کار گرفته شوند. در نتیجه، ریاضیات، علوم تجربی و علوم انسانی به ترتیب در صدر موضوعات درسی مدارس و دانشگاهها قرار گرفتند؛ در حالی که معمولاً هیچ کجا از «هنر» به عنوان یکی از مهمترین ابعاد استعدادهای بشر سخنی به میان نمیآید.
از نگاه رابینسون، سیستم کنونی آموزش و پرورش نیازی به اصلاح و بازنگری ندارد، بلکه نیازمند آن است تا برچیده شده و با نظامی جدید جایگزین گردد. نظامی که سیستم کشاورزی (نگاه ارگانیک به رشد استعدادهای انسانی) را به جای سیستم استاندارد صنعتی به کار برد.
نگاه ارگانیک به انسان بدین معناست که هر فرد در ذات خود دارای استعدادها و تواناییهای ویژهای است و باید بر اساس آنچه هست، برای رشد و بالندگی او برنامهریزی نمود. در این نگرش، هر فرد معدنی از تواناییهای مختلف است و نه ظرفی توخالی؛ کافی است تا شرایط لازم برای رشد (نور، آب و خاک) را فراهم کنیم تا گیاه انسانی جوانه بزند. معلم نیز کسی است که شکوفایی و رشد انسان را تسریع مینماید، نه آنکه برنامههای استاندارد شدهی درسی را به خورد وی دهد.
رابینسون عقیده دارد، علت معضلاتی از قبیل ترک تحصیل و عدم لذّت از شغل، ناشی از رویکر نادرست آموزش و پرورش میباشد.
خرافات، گروه سوم: خرافات باورنکردنی!
این گروه خرافات، هم مدرن و هم کلاسیک هستند. خرافاتی هستند که از دیرباز میان ما وجود داشتهاند و ما هنوز هم عدم لزومشان را (مخصوصاً برای عصر حاضر) درک نمیکنیم. اینها آنچنان به ساختار جهانبینی ما گره خوردهاند که به جزیی جداییناپذیر از سیاست، مذهب، جامعه و خلاصه هرچه میشناسیم تبدیل شدهاند، و گاه هرکس خلاف آنها سخنی بگوید، دیوانه، نادان، بیسواد، کمتجربه و یا خُل قلمداد میشود.
۱− لزوم مرزهای سیاسی-جغرافیایی
۲− لزوم رقابت
۳− مفید بودن جنگ
۴− انداختن مشکلات گردن سران مذهبی، رهبران سیاسی و...
۵− ...
***
ارجاعات و توضیحات:
۱− البته کتاب هنوز هم معتبرترین و بهترین راه یادگیری است. اما تنها راه نیست.
۲− عبارت «لاییک» را فقط به عنوان مثال عنوان کردم. میتواند هر «ییک» یا «ییست» دیگری باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر